فروردین 97
تا سی و پنج ماهگی بعد از سفر من دو روز بازرس داشتم که از ساعت شش صبح آمدم سرکار تا حدود هشت شب که واقعا سخت بود ولی وقتی نامه تقدیر و تشکر با ی هدیه بهم دادن بابت زحمت های یکساله واقعا خستگی از بدنم بیرون آمد بگذریم پسرم بعد از این دو روز کاری من تو شرکت دید و بازدید ها شروع شد و سریع همه جا رفتیم و همه خونمون اومدن البته چون زمان کم بود چند تا از مهمانی ها به بعد از عید موکول شد و بعضی جاها نرفتیم چون واقعا دیگه وقت نشد ولی از بهترین مهمونی ها زمانی بود که عمو میثم و زن عمو مریم آمدن و عیدی که از پاساژ الماس شرق مشهد تهیه کرده بودیم بهشون دادیم و حسابی خوشحال شدن و اون خوشحالی و لبخند رضایت تا ابد در ذهن من خواهد ماند و خوشحالم که تونستی...